سفارش تبلیغ
صبا ویژن
"یکى بود یکى نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. یه تاجرى بود، یه زنى داشت. اینا سیزده‌‌به‌در عید بود، رفتند سیزده‌به‌در. برگشتن که میومدند رو به خونه، هوا طوفان شد، به اندازه‌اى که چشم چشمو نمى‌دید. مادر بچه‌شو گم کرد، زن شوهرشو گم کرد، خواهر برادرشو گم کرد. این مرد تاجرم زنشو گم کرد."

وقتى مرد تاجر به خانه رسید، زنش هنوز نیامده بود. نوکرش را فرستاد دنبال زن. نوکر هرچه گشت زن را نیافت. اما چند بچه را، که پدر و مادر خود را گم کرده بودند و گریه مى‌کردند، پیدا کرد و به خانه? تاجر آورد. مرد تاجر گفت: فردا بچه‌ها را به خانه‌هایشان مى‌رسانیم. هرچه منتظر زن شدند پیدایش نشد.

ادامه مطلب...




تاریخ : پنج شنبه 90/11/27 | 6:59 عصر | نویسنده : سروش-و | نظرات ()
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.

  • اسکندر