سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صدای پای عید می آید و دل مومن بر سر دو راهی آمدن عید رمضان و رفتن ماه رمضان بلا تکلیف است.. از آمدن آن یک دل شاد باشد یا از رفتن این یک محزون؟ عید فطر پاک ترین و عیدترین عیدهاست چرا که پاداش یک ماه عبادت و شست و شوی جان در نهر پاک رمضان است. عید فطر.. عید پایان یافتن رمضان نیست..

عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است.. چونان ققنوس که از خاکستر خویش دوباره متولد می شود. رمضان کوره ایی است که هستی انسان را می سوزاند و آدمی نوبا جانی تازه از آن سر بر می آورد. فطر شادی و دست افشانی بر رفتن رمضان نیست، بر آمدن روز نو، روزی نو و انسانی نو است. بناست که رمضان با سحرهاوافطارهایش.. با شبهای قدر و مناجاتهایش از ما آدمی دیگر بسازد. اگر درعید فطر درنیابیم که از نو متولد شده ایم.. اگر تازگی را در روح خود احساس نکنیم.. عید فطر عید ما نیست






تاریخ : چهارشنبه 91/5/25 | 7:23 عصر | نویسنده : سروش-و | نظرات ()

کعبه از دیرباز در ماه‌هاى حرام، به ویژه در ماه رجب که احترام خاصى در میان همه قبایل و طوایف عرب داشت، پذیرای زایران بسیاری می‌شد که با اشتیاق فراوان از راه‌هاى دور و دراز آمده و هدایا و قربانیان خود را به خانه خدا تقدیم می‌کردند. بر اساس گزارش منابع اسلامی در روز جمعه، سیزدهم ماه رجب سی‌امین سال عام الفیل، ازدحام زیادی پیرامون کعبه بود و زایران در گرداگرد خانه خدا مشغول طواف بودند که ناگهان زن بارداری را دیدند که به پرده کعبه آویخته و در حالی که آرام آرام اشک ریخته و با خدا مناجات می‌نماید، در زیر لب زمزمه می‌کند که: پروردگارا! تو را به حق بنیانگذار این خانه و به حق این مولودی که در شکم دارم، سوگند می‌دهم که این زایمان را بر من آسان بگردان!

کسانی که نجوای وی را شنیدند، از سر کنجکاوی او را زیر نظر گرفته وبه زمزمه های او گوش سپردند. ناگهان لحظاتی بعد همگان در نهایت بهت و ناباوری دیدند که چگونه دیوار کعبه شکافته شد و آن بانوی باردار به درون خانه خدا رفت و در پی آن دیوار کعبه به هم آمد و او از نظرها ناپدید شد. شگفتی، حیرت و ناباوری، همراه با سکوتی سنگین بر همگان سایه افکنده و نفس‌ها در سینه‌ها حبس شده بود. شگفتی و حیرت مردم زمانی افزایش یافت که تلاش پرده‌داران کعبه برای گشودن قفل درِ آن بی نتیجه ماند و آنان دریافتند که این حادثه امری الهی است. هر لحظه بر تعداد، ازدحام و نگرانی جمعیت افزوده می‌شد و مردم، مشتاقانه انتظار کشیده و ثانیه‌شماری می‌کردند تا بینند این حادثه رازآلود چگونه پایان می‌پذیرد.

زمان به کندی و سختی سپری می‌شد. تا این‌که سرانجام پس از گذشت چهار روز، دوباره همان سنگ خارا از هم شکافت و فاطمه بنت اسد، همسر ابوطالب، در حالی که نوزادی در آغوش داشت از درون خانه خدا قدم به بیرون نهاد. غریو شادی و هلهله از میان جمعیت برخاست و خبر این تولد اسرارآمیز و بی‌سابقه به سرعت در شهر مکه انتشار یافت. این حادثه را افزون بر منابع شیعی، شمار زیادی از دانشمندان اهل سنت نیز گزارش کرده‌اند و حاکم نیشابوری خبر آن را متواتر خوانده است.

ولادت امام علی(ع) در درون خانه خدا، اختصاص و انحصار چنین فضیلتی به آن حضرت و متولد نشدن هیچ کس دیگری جز وی در آن مکان مقدس، همچنین دلالت کعبه‌زاد بودن علی(ع) برفضیلت، عظمت، بزرگی و برتری آن حضرت در نزد خداوند، موضوعی است که حتی علمای اهل سنت نیز آن را مورد تأکید و اذعان قرار داده‌اند.

شهادت
جامعه مسلمانان در پی سه جنگ داخلی صفین، جمل و نهروان وضع آشفته و ملتهبی داشت. امام علی(ع) پس از پایان جنگ نهروان و بازگشت به کوفه در صدد جمع‌آوری و سازماندهی سپاهیان خویش در اردوگاه نخیله برای حمله به شام بود. از سوی دیگر فراریان خوارج، مکه را مرکز عملیات خود قرار داده بودند. سه تن از آنان به نام‌های «عبدالرحمن بن ملجم»، «برک بن عبدالله» و «عمرو بن بکر» در یکى از شب‌ها گرد هم آمده و ضمن صحبت در باره وضعیت جامعه اسلامی به این نتیجه رسیدند که باعث و بانی این همه خونریزى و برادر کشى، معاویه، عمرو عاص و على(ع) هستند و اگر آنان از میان برداشته شوند، مسلمانان آسوده خواهند شد.

آنان با یکدیگر پیمان بسته و هم قسم شدند که هر یک داوطلب کشتن یکى از آن سه نفر شوند. ابن ملجم متعهد قتل على(ع) شد، عمرو بن بکر عهده‏دار کشتن عمرو عاص گردید و برک بن عبدالله نیز قتل معاویه را به گردن گرفت. آنان برای هماهنگی بیشتر، شب نوزدهم ماه رمضان را براى اجرای نقشه خود انتخاب کردند. برک بن عبدالله تنها توانست معاویه را از ناحیه ران زخمی کند که پس از مدتی درمان شد و بهبود یافت. عمرو بن بکر نیز قاضی شهر را که آن روز به سبب بیماری عمرو عاص به جای او اقامه جماعت می‌کرد، به قتل رساند. در این میان فقط ابن ملجم توانست نقشه خود را با موفقیت اجرا کند.

ابن ملجم در اواخر ماه شعبان سال چهلم به کوفه رسید و بدون این‌که کسى را از تصمیم خود آگاه سازد در منزل یکى از آشنایان خویش مسکن گزید تا شب نوزدهم ماه مبارک رمضان فرا رسد. او روزى به دیدن یکى از دوستان خود رفت و در آنجا با مشاهده زن زیبایى به نام «قطام» که پدر و برادرش در جنگ نهروان به دست على(ع) کشته شده بودند، فریفته زیبایى او گردید و از وى تقاضاى ازدواج کرد. قطام سه هزار درهم پول، یک کنیز، یک غلام و کشتن على‌بن‌ابیطالب(ع) را مهر و کابین خود قرار داد.

ابن ملجم که خود براى کشتن آن حضرت از مکه به کوفه آمده بود و نمی‌خواست کسى از مقصود وی آگاه شود، برای آزمایش قطام گفت‌: آنچه از پول و غلام و کنیز خواستى برایت فراهم می‌کنم، اما کشتن على بن ابیطالب چگونه برای من امکان پذیر است؟ قطام گفت: البته در حالت عادى کسى را یارای کشتن او نیست، باید او را غافلگیر کرده و به قتل رسانی تا درد دل مرا شفا بخشى و از وصالم کامیاب شوى و چنانچه در این راه کشته شوی، پاداش اخروی تو بهتر از دنیا خواهد بود! ابن ملجم که قطام را از خوارج و هم‌عقیده خود یافت، گفت: به خدا سوگند! من به کوفه نیامده‏ام، مگر براى همین کار! قطام یکی از مردان قبیله خود به نام «وردان» را که جزو خوارج بود و نسبت به علی (ع) کینه داشت با ابن ملجم همراه ساخت.

خود ابن ملجم نیز مردى از قبیله «اشجع» به نام «شبیب» را که عقیده خارجیگری داشت همدست خود نمود. آنها «اشعث بن قیس» یعنى همان منافقى را که در صفین، على(ع) را در آستانه پیروزى مجبور به متارکه جنگ نمود، از اندیشه خود آگاه ساختند. اشعث نیز به آنان قول همکاری داد.
 
سرانجام شب نوزدهم ماه رمضان ابن ملجم و یارانش در مسجد به انتظار ورود على (ع) نشستند.

مقارن ورود ابن ملجم به کوفه، على(ع) نیز جسته و گریخته از شهادت خود خبر می‌داد. او در یکى از روزهاى ماه رمضان که بالاى منبر بود، دستی به محاسن خود کشید و با اشاره به توصیف پیامبر اسلام(ص) در باره قاتل وی فرمود: شقى‏ترینِ مردم، این موها را با خون سر من رنگین خواهد نمود. آن حضرت در روزهاى آخر عمر، هر شب در منزل یکى از فرزندان خویش مهمان می‌شد و در شب شهادت نیز دخترش ام کلثوم میزبان پدر بود. علی(ع) هنگام افطار به پیروی از پیامبر(ص)، غذای بسیار ساده و اندکی خورد و سپس به عبادت پرداخت.

او از سر شب تا سپیده صبح بی‌قرار و ناآرام بود. گاهى به آسمان می‌نگریست، استرجاع می‌کرد و می‌گفت: خدایا! مرگ را بر من مبارک گردان. هر چه به طلوع فجر نزدیکتر می‌شد، بی‌قراری و ناآرامی علی(ع) افزون‌تر می‌گشت، به گونه‌ای که ام کلثوم پرسید: پدر جان! چرا امشب این قدر ناراحت و نا آرامى؟ فرمود: دخترم! من عمرم را در میادین جنگ و صحنه‏هاى نبرد گذرانده و با پهلوانان و شجاعان نامى عرب، مبارزه‏ها کرده‏ام. چه بسیار که یک تنه بر صفوف دشمن حمله‏ برده و پهلوانان را به خاک و خون افکنده‏ام. من ترسى از چنین حوادثی ندارم، ولى امشب احساس می‌کنم که موعد دیدار حق رسیده است.

سرانجام، آن شب به پایان رسید و علی(ع)به رغم موانعی مانند نوحه گری مرغابیان خانه ام کلثوم و اقدامات پیشگیرانه یاران و فرزندانش رو به سوى مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را سر داد. او در ادامه خفتگان مسجد را بیدار کرد و سپس در محراب به نماز نافله صبح ایستاد.
 
و هنگامی که به سجده رفت ابن ملجم با شمشیر زهرآگین ضربتى بر سر آن حضرت فرود آورد و فرق سر را تا پیشانى شکافت. خون از سر على(ع) جارى شد و محاسن شریف او را رنگین کرد و در این حال صدای علی(ع) بلند شد: بسم الله و بالله و على ملة رسول الله فزت و رب الکعبة.

بررسی و تحلیل این حوادث بر اساس بینش توحیدی یاد شده در دفاع از مؤمنان نشان می‌دهد که چگونه همه عوامل دست به دست هم می‌دهند تا از یک سو معاویه و عمرو عاص در مسجد و محراب به قتل نرسیده و جان سالم به در برند و از سوی دیگر علی(ع) به رغم پاره‌ای تمهیدات و آگاهی پیشین، در مسجد و محراب عبادت و در حال سجده مضروب گردد.

باتشکراز سایت تابناک






تاریخ : سه شنبه 91/5/10 | 8:27 عصر | نویسنده : سروش-و | نظرات ()

 

امشب رحمت دست جاریست، مانند رود.. نه! مانند باران...

اگر دلتان لرزید و بغضتان ترکید، کسی التماس دعا گفته.. "مهدی زهرا" ؛ برای فرج من و تو!

.....................

در هنگامه رقص آسمانی ملائک، و در لحظه قدر و تقدیر، دعایم کن.

.....................

زیباست که با خدای خود چت بکنیم

در سایت نماز شب عبادت بکنیم

ای‌کاش که ما فِلاپیِ دل‌ها را

با عشق علی و آل، فُرمت بکنیم

.....................

سحرگاهان که شبنم، آیتی از پاک بودن را به گلها هدیه می‌بخشد، به آن محراب پاکش آرزو کردم: برایت، خوب دیدن، خوب بودن، خوب ماندن را.

.....................

گرچه سیه‌رو شدم غلام تو هستم

خواجه مگر بنده‌ی سیاه ندارد ؟!

.....................

اگه امشب سر سجاده سبز، دل مهربونت لرزید و قطره اشکی گوشه چشمای پاکت رو نمناک کرد، به یاد ما هم دستی به آسمون بلند کن... شاید خدا به حرمت نفس آسمونی فرشته‌های زمینی‌اش گوشه چشمی هم به ما بندازه.

.....................

ما را به دعا کاش فراموش نسازند

خوبان سحرخیز که صاحب‌نفسانند

.....................

امشب آرزوهاتو روی بال فرشته‌ها بذار و تا رسیدنشون به آسمون دعا کن... صدای اجابت که به دلت رسید ما رو هم فراموش نکن...

.....................

سحرگاهان که عرش کبریایی می‌سراید نغمه توحید، تو که آهسته می‌خوانی قنوت لحظه‌هایت را ، میان ربنای سبز دستانت، دعایم کن، دعایم کن.

.....................

امشب که با فرشتگان در آسمان دلت سیر می‌کنی

یادی نما ز ما که پرهامان شکسته است

....................

اگر یادتان بود و باران گرفت

دعایی به حال بیابان کنید






تاریخ : سه شنبه 91/5/10 | 8:17 عصر | نویسنده : سروش-و | نظرات ()
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.

  • اسکندر